تاريخ : برچسب:, | | نویسنده : ABAR GROUP

من رقص دختران هندي را بيشتر از نماز پدر و مادرم دوست دارم. چون آنها از روي عشق و علاقه مي رقصند ولي پدر و مادرم از روي عادت نماز مي خوانند.

...

و هر روز او متولد ميشود؛ عاشق مي شود؛ مادر مي شود؛ پير مي شود و ميميرد... و قرن هاست كه او؛ عشق مي كارد و كينه درو مي كند چرا كه در چين و شيارهاي صورت مردش به جاي گذشت زمان جواني بر باد رفته اش را مي بيند و در قدم هاي لرزان مردش؛ گام هاي شتابزده جواني براي رفتن و درد هاي منقطع قلب مرد؛ سينه اي را به ياد مي اورد كه تهي از دل بوده و پيري مرد رفتن و فقط رفتن را در دل او زنده مي كند...  و اينها همه كينه است كه كاشته مي شود در قلب مالامال از درد... و اين, رنج است

...


زن عشق مي كارد و كينه درو مي كند... ديه اش نصف ديه توست و مجازات زنايش با تو برابر...  مي تواند تنها يك همسر داشته باشد و تو مختار به داشتن چهار همسرهستي......  براي ازدواجش ــ در هر سني ـ اجازه ولي لازم است و تو هر زماني بخواهي به لطف قانونگذار ميتواني ازدواج كني...  در محبسي به نام بكارت زنداني است و تو...  او كتك مي خورد و تو محاكمه نمي شوي...او مي زايد و تو براي فرزندش نام انتخاب مي كني...او درد مي كشد و تو نگراني كه كودك دختر نباشد...  او بي خوابي مي كشد و تو خواب حوريان بهشتي را مي بيني...  او مادر مي شود و همه جا مي پرسند  نام  پدر ........

...


اگر تنهاترين تنها شوم باز خدا هست او جانشين همه نداشتنهاست

...

عاقلانه ازدواج كن تا عاشقانه زندگي كني

...

آن روز كه همه به دنبال چشم زيبا هستند، تو به دنبال نگاه زيبا باش

...


هر لحظه حرفي در ما زاده مي‏شود

هر لحظه دردي سر بر مي‏دارد

و هر لحظه نيازي از اعماق مجهول روح پنهان و رنجور ما جوش مي‏كند

اين ها بر سينه مي‏ريزند و راه فراري نمي‏يابند

مگر اين قفس كوچك استخواني گنجايش‏اش چه اندازه است؟

...


دكتر شريعتي : «كلاس پنجم كه بودم پسر درشت هيكلي در ته كلاس ما مي نشست كه براي من مظهر تمام چيزهاي چندش آور بود ،آن هم به سه دليل ؛ اول آنكه كچل بود، دوم اينكه سيگار مي كشيد و سوم - كه از همه تهوع آور بود- اينكه در آن سن و سال، زن داشت. !... چند سالي گذشت يك روز كه با همسرم از خيابان مي گذشتيم ،آن پسر قوي هيكل ته كلاس را ديدم در حاليكه خودم زن داشتم ،سيگار مي كشيدم و كچل شده بودم

...


هر كس آنچنان مي ميرد كه زندگي مي كند

...

.

.

.

.

.

.

 


 

زندگي چيست ؟

زندگي چيست ؟اگر خنده است چرا گريه ميكنيم ؟ اگر گريه است چرا خنده ميكنيم ؟ اگر مر گ است چرا زندگي مي كنيم ؟ اگر زندگي است چرا مي ميريم ؟ اگه عشق است چرا به آن نمي رسيم  اگه عشق نيست چرا عاشقيم ؟

حق و باطل
اگر در صحنه حق و باطل نيستي، اگر شاهد عصر خودت و شهيد حق بر باطل نيستي، هر جا كه ميخواهي باش. چه به شراب نشسته و چه به نماز ايستاده. هر دو يكيست

قضاوت
اي خداي بزرگ به من كمك كن تا وقتي مي خواهم درباره ي راه رفتن كسي قضاوت كنم, كمي با كفش هاي او راه بروم

انسانيت
انسان بيش از زندگي است ؛ آنجا كه هستي پايان مي يابد،او ادامه مي يابد

بگذار تا شيطنت عشق...
خدايا اضطراب هاي بزرگ غم هاي ارجمند و حيرت هاي عظيم بر روح ام عطا كن و لذت ها را به بندگان حقيرت ببخش و دردهاي عزيز بر جانم ريز

سلام
در شگفتم كه سلام آغاز هر ديداريست ، ولي در نماز پايان است . شايد اين بدين معناست كه پايان نماز ، آغاز ديدار است

هست و نيست
در بي كرانه زندگي دو چيز افسونم كرد: آبي اسمان كه مي ببينم و مي دانم نيست و خدايي كه نمي بينم و مي دانم هست

تهمت و دروغ
تهمت و دروغ را دشمن سفارش ميدهد و منافق ميسازد و عوام فريب پخش ميكند وعامي انرا ميپذيرد

چگونه زيستن
خـدايا تـو چگونه زيـسـتـن را به مـن بـياموز مـن خـود چگونه مُـردن را خـواهـم آموخـت

شهرت
خدايا شهرت مني را كه ميخواهم باشم قرباني مني را كه: ميخواهند باشم نكند

اصلاح فكر
زماني مصاحبه گري از معلم صداقت و صميميت دكتر علي شريعتي پرسيد:
به نظر شما چه لباسي را به زن امروز بپوشانيم ؟
دكتر علي شريعتي در جواب گفتند : نميخواهند لباسي بدوزيد و بر تن زن امروز نمائيد . فكر زن را اصلاح كنيد او خود تصميم ميگيرد كه چه لباسي برازنده اوست

آدمي
عده اي مثل قرص جوشانند؛ در ليوان آب كه بياندازيشان طوري غليان كرده و كف مي كنند كه سر مي روند اما كافي است كمي صبر كني بعد مي بيني كه از نصف ليوان هم كمترند

شناخت
حتي خداوند نيز دوست دارد كه بشناسندش نمي خواهد مجهول بماند مجهول ماندن است كه احساس تنهايي را پديد مي آورد و دردبيگانگي و غربت را. مجهول ماندن رنج بزرگ روح آدمي است

انسان
انسان عبارت است از يك ترديد. يك نوسان دائمي. هر كسي يك سراسيمگي بلاتكليف است

مثنوي
احساس مي كنم در اين مثنوي بزرگ طبيعت مصرع هايي ناتماميم . بودنمان انتظار يك بيت شدن

خدا
خداوندا من با تما م كوچكيم يك چيز از تو بيشتر دارم و آن هم خداي است كه من دارم و تو نداري

انديشه
اگر قادر نيستي خود را بالا ببري همانند سيب باش تا با افتادنت انديشه اي را بالا ببري

پشتكار
براي شناكردن به سمت مخالف رودخانه قدرت و جرات لازم است وگرنه هر ماهي مرده اي هم ميتواند از طرف جريان آب حركت كند

چهره دل
هر كس بد ما به خلق گويد ما چهره دل نمي خراشيم ما خوبي او به خلق گوييم تا هردو دروغ گفته باشيم

عقل
خدايا هر كه را عقل دادي ، چه ندادي؟ و هر كه را عقل ندادي ، چه دادي؟؟؟

دنيا رو نگه داريد
مي خواستم زندگي كنم ، راهم را بستند
ستايش كردم ، گفتند خرافات است
عاشق شدم ، گفتند دروغ است
گريستم ، گفتند بهانه است
خنديدم ، گفتند ديوانه است
دنيا را نگه داريد ، مي خواهم پياده شوم !


زنده بودن
زنده بودن را به بيداري بگذرانيم كه سالها به اجبار خواهيم خفت

حسين
در عجبم از مردمي كه خود زير شلاق ظلم و ستم زندگي مي كنند و بر حسيني مي گريند كه آزادانه زيست و آزادانه مرد

حقيقت
انسان مجبور نيست حقايق را بگويد ولي مجبور است چيزي را كه مي گويد حقيقت داشته باشد

معناي زندگي
زندگي چيست ؟ نان . آزادي . فرهنگ . ايمان و دوست داشتن

خوشبختي
براي خوش بخت بودن به هيچ چيز نياز نيست جز به نفهميدن

زندگي چيست؟؟

 

 

 دنيا را بد ساخته اند
كسي را كه دوست داري، تو را دوست نمي دارد. كسي كه تو را دوست دارد ،تو دوستش نمي داري اما كسي كه تو دوستش داري و او هم تو را دوست دارد به رسم و آئين هرگز به هم نمي رسند و اين رنج است
و اين تمام زندگيست
و
زندگي يعني اين...

اي...
اي زينب: نگو در كربلا بر تو چه گذشت! بگو ما چه كنيم؟

خدايا
خدايــــــــــا سرنوشت مرا خير بنويس
تقديري مبارك
تا هرچه را كه تو دير مي خواي زود نخواهم
وهرچه را كه تو زود مي خواي دير نخوام

دوست داشتن
كسي را كه دوستش مي داريد شما را دوست نمي دارد...كسي كه شما را دوست مي دارد شما او را دوست نمي داريد...كسي كه شما دوستش مي داريد و او نيز شما را دوست مي دارد , به رسم و آئين روزگار هرگز به هم نمي رسند و اين رنج است

مذهب
مذهب شوخي سنگيني بود كه محيط با من كرد و من سال ها مذهبي بودم بدون آنكه خدايي داشته باشم

دوست داشتن
دوست داشتن خيلي بهتر از عشق است. من هيچ گاه دوست داشتن خود را تا بالا ترين قله هاي عشق پايين نمي اورم

ارزش
ارزش انسان به اندازه حرف هايي هست كه براي نگفتن دارد

انسان...
انسان نقطه اي است بين دو بي نهايت . بي نهايت لجن و بي نهايت فرشته .بنگر به طرف كدام يك مي روي

عشق
دكتر شريعتي:من هيچ گاه دوست داشتن خود را تا بالاترين قله هاي عشق پايين نمي آورم...

گناه
بيا گناه كنيم جايي كه خدا نباشد...

انسانيت
انسان به اندازه اي كه برخوردارتر است انسان نيست بلكه انسان به اندازه اي كه خود را نيازمند تر حس مي كند انسان است

حسرت مرگ
خدايا! به من زيستني عطا كن كه در لحظه مرگ بر بي ثمري لحظه اي كه براي زيستن گذشته است حسرت نخورم و مردني عطا كن كه بر بيهودگي اش سوگوار نباشم

خوشبختي
لحظه ها را گذرانديم كه به خوشبختي برسيم؛ غافل از آنكه لحظه ها همان خوشبختي بودند

تنهايي
حتي اگر تنهاترِين تنهايان باشم باز هم خدا با من است.او جبران تمام نداشتن هاي من است...

شرافت
شرافت مرد هم چون بكارت يك دختر است اگر يكبار لكه دار شد ديگر جبران پذير نيست

كمال
انسان به اندازه اي كه به مرحله انسان بودن نزديك مي شود ،احساس تنهايي بيشتري مي كند

عشق  

 

 عشق مثل قايقي هست كه در اعماق دريا غرق ميشود ولي دوست داشتن
مثل قايقي هست كه رو اين دريا آرام به حركت ادامه ميدهد پس دوست داشته باشيم نه عاشق شويم

هنر
هنر تجلي غريزه آفريدگاري انسان است در برابر هستي كه تجلي آفريدگاري خداست

روح
چقدر روح محتاج فرصتهاست كه در ان هيچكس نباشد

نيايش
پروردگارا به مندايا به من توفيق تلاش در شكست صبر در نوميدي عظمت بي نام دين بي دنيا تو فيق عشق بي هوس،تنهايي در انبوه جمعيت و دوست داشتن بي آنكه دوست بداند عنايت فرما

...

.

.

.

.

.

.

دو بيگانه هم درد از خويش بي درد يا نا هم درد با هم خويشاوندترند

 

 

 

انسان نقطه اي است ميان دو بي نهايت: بي نهايت لجن بي نهايت فرشته

 

 

 

آن گاه كه تقدير واقع نگرديد از تدبير نيز كاري ساخته نيست

 

 

 

مذهب اگر پيش از مرگ به كار نيايد پس از مرگ به هيچ كار نخواهد آمد

 

 

 

جامعه دو طبقه دارد: ۱:طبقه اي كه مي خورد و كار نمي كند ۲:طبقه اي كه كار مي كند و نمي خورد

 

 

 

چقدر نشنيدن ها و نشناختن ها و نفهميدن ها كه به اين مردم آسايش و خوشبختي بخشيده است

 

 

 

تمام بدبختي هاي آدم مال اين دو كلمه است يكي داشتن و يكي خواستن

 

 

 

چقدر ندانستن ها و نفهميدن ها كه از دانستن ها و فهميدن ها بهتر است



كيست كه تنها آروزي هميشگي اش در اين جهان اين باشد كه تنها چيزي را كه از اين جهان آرزو مي كند از دست بدهد؟

 

 

 

با همه چيز درآميز و با هيچ چيز آميخته مشو در انزوا پاك ماندن نه سخت است و نه با ارزش

 

 

 

وقتي در صحنه حق و باطل نيستي وقتي كه شاهد عصر خودت و شهيد حق و باطل جامعه ات نيستي هركجا كه خواهي باش چه در نماز ايستاده باشي چه به شراب نشسته باشي هر دو يكي است

 

 

 

حوادث انسان هاي بزرگ را متعالي و آدم هاي كوچك را متلاشي مي كند

 

 

 

اين سه راهي است كه در پيش پاي هر انساني گشوده است: پليدي، پاكي، پوچي

 

 

 

شرف مرد هم چون بكارت يك دختر است اگر يك بار لكه دار شد ديگر هرگز جبران پذير نيست

 

 

 

چقدر دوست دارم اين سخن مسيح را ( از راه هايي مرويد كه روندگان آن بسيارند از راه هايي برويد كه روندگان آن كم اند)

 

 

 

آدم بالاخره مي ميره حالا من به اسهال خوني بميرم بهتره يا به خاطر حرفم؟

 


آن جا كه عشق فرمان مي دهند محال سر تسليم فرو مي آرد

 

 

 

چاپلوسي يونجه لطيفي است براي درازگوشان دمبه دار خوشحال

 

 

 

گريستن خوب نيست مگر بشود جوري گريست كه چشم ها نفهمند

 

 

 

پروانه ي شمع اگر هم چون مرغ خانگي نه بر گرد شمع كه در پي خروس مي رفت زندگي در زير پايش رام مي گشت و آسمان بر بالاي سرش به كام

 

 

 

من از دو كار نفرت دارم : يكي درد دل كردن كه كار شبه مردهاست و يكي هم از خود دفاع كردن براي تبرئه خود جوش زدن كه كار مستضعفين است. شجاع به همدرد نيازمند نيست از ناله شرم دارد

 

 

 

براي خوشبخت بودن به هيچ چيز نياز نيست جز به نفهميدن و ياس انسان امروزه ياسي است ناشي از آگاهي اش به خويش و خوش بيني انسان در تاريخ زاييده ي جهلش نسبت به خويش است

 

 

 

زني كه زيبايي انديشه پيدا كرده باشد زيبايي بدنش را نشان نمي دهد

 

 

 

دو پديده را مردم يا عوام نمي توانند از هم سوا كنند يكي شور مذهبي است يكي شعور مذهبي،كه اين دو ربطي به هم ندارند آن كسي كه شور مذهبي دارد خيال مي كند كه شعور مذهبي هم دارد

 

 

 

هركس – نه تنها – به ميزان معلوماتي كه دارد عالم نيست بكله به ميزان مجهولاتي كه در عالم احساس مي كند عالم است

 

 

 

انسان به ميزان برخورداري هايي كه در زندگي دارد انسان نيست بلكه به اندازه نيازهايي كه در خود احساس مي كند انسان است

 

 

 

براي اين كه قومي خوب سواري بدهد بايد احساس انسان بودن از او گرفته شود


چقدر اين قفس برايم تنگ است. من تاب تنگنا ندارم !

...

.

.

.

.

.

.من رقص دختران هندي را بيشتر از نماز پدر و مادرم دوست دارم. چون آنها از روي عشق و علاقه مي رقصند ولي پدر و مادرم از روي عادت نماز مي خوانند.

...

و هر روز او متولد ميشود؛ عاشق مي شود؛ مادر مي شود؛ پير مي شود و ميميرد... و قرن هاست كه او؛ عشق مي كارد و كينه درو مي كند چرا كه در چين و شيارهاي صورت مردش به جاي گذشت زمان جواني بر باد رفته اش را مي بيند و در قدم هاي لرزان مردش؛ گام هاي شتابزده جواني براي رفتن و درد هاي منقطع قلب مرد؛ سينه اي را به ياد مي اورد كه تهي از دل بوده و پيري مرد رفتن و فقط رفتن را در دل او زنده مي كند...  و اينها همه كينه است كه كاشته مي شود در قلب مالامال از درد... و اين, رنج است

...


زن عشق مي كارد و كينه درو مي كند... ديه اش نصف ديه توست و مجازات زنايش با تو برابر...  مي تواند تنها يك همسر داشته باشد و تو مختار به داشتن چهار همسرهستي......  براي ازدواجش ــ در هر سني ـ اجازه ولي لازم است و تو هر زماني بخواهي به لطف قانونگذار ميتواني ازدواج كني...  در محبسي به نام بكارت زنداني است و تو...  او كتك مي خورد و تو محاكمه نمي شوي...او مي زايد و تو براي فرزندش نام انتخاب مي كني...او درد مي كشد و تو نگراني كه كودك دختر نباشد...  او بي خوابي مي كشد و تو خواب حوريان بهشتي را مي بيني...  او مادر مي شود و همه جا مي پرسند  نام  پدر ........

...


اگر تنهاترين تنها شوم باز خدا هست او جانشين همه نداشتنهاست

...

عاقلانه ازدواج كن تا عاشقانه زندگي كني

...

آن روز كه همه به دنبال چشم زيبا هستند، تو به دنبال نگاه زيبا باش

...


هر لحظه حرفي در ما زاده مي‏شود

هر لحظه دردي سر بر مي‏دارد

و هر لحظه نيازي از اعماق مجهول روح پنهان و رنجور ما جوش مي‏كند

اين ها بر سينه مي‏ريزند و راه فراري نمي‏يابند

مگر اين قفس كوچك استخواني گنجايش‏اش چه اندازه است؟

...


دكتر شريعتي : «كلاس پنجم كه بودم پسر درشت هيكلي در ته كلاس ما مي نشست كه براي من مظهر تمام چيزهاي چندش آور بود ،آن هم به سه دليل ؛ اول آنكه كچل بود، دوم اينكه سيگار مي كشيد و سوم - كه از همه تهوع آور بود- اينكه در آن سن و سال، زن داشت. !... چند سالي گذشت يك روز كه با همسرم از خيابان مي گذشتيم ،آن پسر قوي هيكل ته كلاس را ديدم در حاليكه خودم زن داشتم ،سيگار مي كشيدم و كچل شده بودم

...


هر كس آنچنان مي ميرد كه زندگي مي كند

...

.

.

.

.

.

.

 


 

زندگي چيست ؟

زندگي چيست ؟اگر خنده است چرا گريه ميكنيم ؟ اگر گريه است چرا خنده ميكنيم ؟ اگر مر گ است چرا زندگي مي كنيم ؟ اگر زندگي است چرا مي ميريم ؟ اگه عشق است چرا به آن نمي رسيم  اگه عشق نيست چرا عاشقيم ؟

حق و باطل
اگر در صحنه حق و باطل نيستي، اگر شاهد عصر خودت و شهيد حق بر باطل نيستي، هر جا كه ميخواهي باش. چه به شراب نشسته و چه به نماز ايستاده. هر دو يكيست

قضاوت
اي خداي بزرگ به من كمك كن تا وقتي مي خواهم درباره ي راه رفتن كسي قضاوت كنم, كمي با كفش هاي او راه بروم

انسانيت
انسان بيش از زندگي است ؛ آنجا كه هستي پايان مي يابد،او ادامه مي يابد

بگذار تا شيطنت عشق...
خدايا اضطراب هاي بزرگ غم هاي ارجمند و حيرت هاي عظيم بر روح ام عطا كن و لذت ها را به بندگان حقيرت ببخش و دردهاي عزيز بر جانم ريز

سلام
در شگفتم كه سلام آغاز هر ديداريست ، ولي در نماز پايان است . شايد اين بدين معناست كه پايان نماز ، آغاز ديدار است

هست و نيست
در بي كرانه زندگي دو چيز افسونم كرد: آبي اسمان كه مي ببينم و مي دانم نيست و خدايي كه نمي بينم و مي دانم هست

تهمت و دروغ
تهمت و دروغ را دشمن سفارش ميدهد و منافق ميسازد و عوام فريب پخش ميكند وعامي انرا ميپذيرد

چگونه زيستن
خـدايا تـو چگونه زيـسـتـن را به مـن بـياموز مـن خـود چگونه مُـردن را خـواهـم آموخـت

شهرت
خدايا شهرت مني را كه ميخواهم باشم قرباني مني را كه: ميخواهند باشم نكند

اصلاح فكر
زماني مصاحبه گري از معلم صداقت و صميميت دكتر علي شريعتي پرسيد:
به نظر شما چه لباسي را به زن امروز بپوشانيم ؟
دكتر علي شريعتي در جواب گفتند : نميخواهند لباسي بدوزيد و بر تن زن امروز نمائيد . فكر زن را اصلاح كنيد او خود تصميم ميگيرد كه چه لباسي برازنده اوست

آدمي
عده اي مثل قرص جوشانند؛ در ليوان آب كه بياندازيشان طوري غليان كرده و كف مي كنند كه سر مي روند اما كافي است كمي صبر كني بعد مي بيني كه از نصف ليوان هم كمترند

شناخت
حتي خداوند نيز دوست دارد كه بشناسندش نمي خواهد مجهول بماند مجهول ماندن است كه احساس تنهايي را پديد مي آورد و دردبيگانگي و غربت را. مجهول ماندن رنج بزرگ روح آدمي است

انسان
انسان عبارت است از يك ترديد. يك نوسان دائمي. هر كسي يك سراسيمگي بلاتكليف است

مثنوي
احساس مي كنم در اين مثنوي بزرگ طبيعت مصرع هايي ناتماميم . بودنمان انتظار يك بيت شدن

خدا
خداوندا من با تما م كوچكيم يك چيز از تو بيشتر دارم و آن هم خداي است كه من دارم و تو نداري

انديشه
اگر قادر نيستي خود را بالا ببري همانند سيب باش تا با افتادنت انديشه اي را بالا ببري

پشتكار
براي شناكردن به سمت مخالف رودخانه قدرت و جرات لازم است وگرنه هر ماهي مرده اي هم ميتواند از طرف جريان آب حركت كند

چهره دل
هر كس بد ما به خلق گويد ما چهره دل نمي خراشيم ما خوبي او به خلق گوييم تا هردو دروغ گفته باشيم

عقل
خدايا هر كه را عقل دادي ، چه ندادي؟ و هر كه را عقل ندادي ، چه دادي؟؟؟

دنيا رو نگه داريد
مي خواستم زندگي كنم ، راهم را بستند
ستايش كردم ، گفتند خرافات است
عاشق شدم ، گفتند دروغ است
گريستم ، گفتند بهانه است
خنديدم ، گفتند ديوانه است
دنيا را نگه داريد ، مي خواهم پياده شوم !


زنده بودن
زنده بودن را به بيداري بگذرانيم كه سالها به اجبار خواهيم خفت

حسين
در عجبم از مردمي كه خود زير شلاق ظلم و ستم زندگي مي كنند و بر حسيني مي گريند كه آزادانه زيست و آزادانه مرد

حقيقت
انسان مجبور نيست حقايق را بگويد ولي مجبور است چيزي را كه مي گويد حقيقت داشته باشد

معناي زندگي
زندگي چيست ؟ نان . آزادي . فرهنگ . ايمان و دوست داشتن

خوشبختي
براي خوش بخت بودن به هيچ چيز نياز نيست جز به نفهميدن

زندگي چيست؟؟

 

 

 دنيا را بد ساخته اند
كسي را كه دوست داري، تو را دوست نمي دارد. كسي كه تو را دوست دارد ،تو دوستش نمي داري اما كسي كه تو دوستش داري و او هم تو را دوست دارد به رسم و آئين هرگز به هم نمي رسند و اين رنج است
و اين تمام زندگيست
و
زندگي يعني اين...

اي...
اي زينب: نگو در كربلا بر تو چه گذشت! بگو ما چه كنيم؟

خدايا
خدايــــــــــا سرنوشت مرا خير بنويس
تقديري مبارك
تا هرچه را كه تو دير مي خواي زود نخواهم
وهرچه را كه تو زود مي خواي دير نخوام

دوست داشتن
كسي را كه دوستش مي داريد شما را دوست نمي دارد...كسي كه شما را دوست مي دارد شما او را دوست نمي داريد...كسي كه شما دوستش مي داريد و او نيز شما را دوست مي دارد , به رسم و آئين روزگار هرگز به هم نمي رسند و اين رنج است

مذهب
مذهب شوخي سنگيني بود كه محيط با من كرد و من سال ها مذهبي بودم بدون آنكه خدايي داشته باشم

دوست داشتن
دوست داشتن خيلي بهتر از عشق است. من هيچ گاه دوست داشتن خود را تا بالا ترين قله هاي عشق پايين نمي اورم

ارزش
ارزش انسان به اندازه حرف هايي هست كه براي نگفتن دارد

انسان...
انسان نقطه اي است بين دو بي نهايت . بي نهايت لجن و بي نهايت فرشته .بنگر به طرف كدام يك مي روي

عشق
دكتر شريعتي:من هيچ گاه دوست داشتن خود را تا بالاترين قله هاي عشق پايين نمي آورم...

گناه
بيا گناه كنيم جايي كه خدا نباشد...

انسانيت
انسان به اندازه اي كه برخوردارتر است انسان نيست بلكه انسان به اندازه اي كه خود را نيازمند تر حس مي كند انسان است

حسرت مرگ
خدايا! به من زيستني عطا كن كه در لحظه مرگ بر بي ثمري لحظه اي كه براي زيستن گذشته است حسرت نخورم و مردني عطا كن كه بر بيهودگي اش سوگوار نباشم

خوشبختي
لحظه ها را گذرانديم كه به خوشبختي برسيم؛ غافل از آنكه لحظه ها همان خوشبختي بودند

تنهايي
حتي اگر تنهاترِين تنهايان باشم باز هم خدا با من است.او جبران تمام نداشتن هاي من است...

شرافت
شرافت مرد هم چون بكارت يك دختر است اگر يكبار لكه دار شد ديگر جبران پذير نيست

كمال
انسان به اندازه اي كه به مرحله انسان بودن نزديك مي شود ،احساس تنهايي بيشتري مي كند

عشق  

 

 عشق مثل قايقي هست كه در اعماق دريا غرق ميشود ولي دوست داشتن
مثل قايقي هست كه رو اين دريا آرام به حركت ادامه ميدهد پس دوست داشته باشيم نه عاشق شويم

هنر
هنر تجلي غريزه آفريدگاري انسان است در برابر هستي كه تجلي آفريدگاري خداست

روح
چقدر روح محتاج فرصتهاست كه در ان هيچكس نباشد

نيايش
پروردگارا به مندايا به من توفيق تلاش در شكست صبر در نوميدي عظمت بي نام دين بي دنيا تو فيق عشق بي هوس،تنهايي در انبوه جمعيت و دوست داشتن بي آنكه دوست بداند عنايت فرما

...

.

.

.

.

.

.

دو بيگانه هم درد از خويش بي درد يا نا هم درد با هم خويشاوندترند

 

 

 

انسان نقطه اي است ميان دو بي نهايت: بي نهايت لجن بي نهايت فرشته

 

 

 

آن گاه كه تقدير واقع نگرديد از تدبير نيز كاري ساخته نيست

 

 

 

مذهب اگر پيش از مرگ به كار نيايد پس از مرگ به هيچ كار نخواهد آمد

 

 

 

جامعه دو طبقه دارد: ۱:طبقه اي كه مي خورد و كار نمي كند ۲:طبقه اي كه كار مي كند و نمي خورد

 

 

 

چقدر نشنيدن ها و نشناختن ها و نفهميدن ها كه به اين مردم آسايش و خوشبختي بخشيده است

 

 

 

تمام بدبختي هاي آدم مال اين دو كلمه است يكي داشتن و يكي خواستن

 

 

 

چقدر ندانستن ها و نفهميدن ها كه از دانستن ها و فهميدن ها بهتر است



كيست كه تنها آروزي هميشگي اش در اين جهان اين باشد كه تنها چيزي را كه از اين جهان آرزو مي كند از دست بدهد؟

 

 

 

با همه چيز درآميز و با هيچ چيز آميخته مشو در انزوا پاك ماندن نه سخت است و نه با ارزش

 

 

 

وقتي در صحنه حق و باطل نيستي وقتي كه شاهد عصر خودت و شهيد حق و باطل جامعه ات نيستي هركجا كه خواهي باش چه در نماز ايستاده باشي چه به شراب نشسته باشي هر دو يكي است

 

 

 

حوادث انسان هاي بزرگ را متعالي و آدم هاي كوچك را متلاشي مي كند

 

 

 

اين سه راهي است كه در پيش پاي هر انساني گشوده است: پليدي، پاكي، پوچي

 

 

 

شرف مرد هم چون بكارت يك دختر است اگر يك بار لكه دار شد ديگر هرگز جبران پذير نيست

 

 

 

چقدر دوست دارم اين سخن مسيح را ( از راه هايي مرويد كه روندگان آن بسيارند از راه هايي برويد كه روندگان آن كم اند)

 

 

 

آدم بالاخره مي ميره حالا من به اسهال خوني بميرم بهتره يا به خاطر حرفم؟

 


آن جا كه عشق فرمان مي دهند محال سر تسليم فرو مي آرد

 

 

 

چاپلوسي يونجه لطيفي است براي درازگوشان دمبه دار خوشحال

 

 

 

گريستن خوب نيست مگر بشود جوري گريست كه چشم ها نفهمند

 

 

 

پروانه ي شمع اگر هم چون مرغ خانگي نه بر گرد شمع كه در پي خروس مي رفت زندگي در زير پايش رام مي گشت و آسمان بر بالاي سرش به كام

 

 

 

من از دو كار نفرت دارم : يكي درد دل كردن كه كار شبه مردهاست و يكي هم از خود دفاع كردن براي تبرئه خود جوش زدن كه كار مستضعفين است. شجاع به همدرد نيازمند نيست از ناله شرم دارد

 

 

 

براي خوشبخت بودن به هيچ چيز نياز نيست جز به نفهميدن و ياس انسان امروزه ياسي است ناشي از آگاهي اش به خويش و خوش بيني انسان در تاريخ زاييده ي جهلش نسبت به خويش است

 

 

 

زني كه زيبايي انديشه پيدا كرده باشد زيبايي بدنش را نشان نمي دهد

 

 

 

دو پديده را مردم يا عوام نمي توانند از هم سوا كنند يكي شور مذهبي است يكي شعور مذهبي،كه اين دو ربطي به هم ندارند آن كسي كه شور مذهبي دارد خيال مي كند كه شعور مذهبي هم دارد

 

 

 

هركس – نه تنها – به ميزان معلوماتي كه دارد عالم نيست بكله به ميزان مجهولاتي كه در عالم احساس مي كند عالم است

 

 

 

انسان به ميزان برخورداري هايي كه در زندگي دارد انسان نيست بلكه به اندازه نيازهايي كه در خود احساس مي كند انسان است

 

 

 

براي اين كه قومي خوب سواري بدهد بايد احساس انسان بودن از او گرفته شود


چقدر اين قفس برايم تنگ است. من تاب تنگنا ندارم !

...

.

.

.

.

.

.من رقص دختران هندي را بيشتر از نماز پدر و مادرم دوست دارم. چون آنها از روي عشق و علاقه مي رقصند ولي پدر و مادرم از روي عادت نماز مي خوانند.

...

و هر روز او متولد ميشود؛ عاشق مي شود؛ مادر مي شود؛ پير مي شود و ميميرد... و قرن هاست كه او؛ عشق مي كارد و كينه درو مي كند چرا كه در چين و شيارهاي صورت مردش به جاي گذشت زمان جواني بر باد رفته اش را مي بيند و در قدم هاي لرزان مردش؛ گام هاي شتابزده جواني براي رفتن و درد هاي منقطع قلب مرد؛ سينه اي را به ياد مي اورد كه تهي از دل بوده و پيري مرد رفتن و فقط رفتن را در دل او زنده مي كند...  و اينها همه كينه است كه كاشته مي شود در قلب مالامال از درد... و اين, رنج است

...


زن عشق مي كارد و كينه درو مي كند... ديه اش نصف ديه توست و مجازات زنايش با تو برابر...  مي تواند تنها يك همسر داشته باشد و تو مختار به داشتن چهار همسرهستي......  براي ازدواجش ــ در هر سني ـ اجازه ولي لازم است و تو هر زماني بخواهي به لطف قانونگذار ميتواني ازدواج كني...  در محبسي به نام بكارت زنداني است و تو...  او كتك مي خورد و تو محاكمه نمي شوي...او مي زايد و تو براي فرزندش نام انتخاب مي كني...او درد مي كشد و تو نگراني كه كودك دختر نباشد...  او بي خوابي مي كشد و تو خواب حوريان بهشتي را مي بيني...  او مادر مي شود و همه جا مي پرسند  نام  پدر ........

...


اگر تنهاترين تنها شوم باز خدا هست او جانشين همه نداشتنهاست

...

عاقلانه ازدواج كن تا عاشقانه زندگي كني

...

آن روز كه همه به دنبال چشم زيبا هستند، تو به دنبال نگاه زيبا باش

...


هر لحظه حرفي در ما زاده مي‏شود

هر لحظه دردي سر بر مي‏دارد

و هر لحظه نيازي از اعماق مجهول روح پنهان و رنجور ما جوش مي‏كند

اين ها بر سينه مي‏ريزند و راه فراري نمي‏يابند

مگر اين قفس كوچك استخواني گنجايش‏اش چه اندازه است؟

...


دكتر شريعتي : «كلاس پنجم كه بودم پسر درشت هيكلي در ته كلاس ما مي نشست كه براي من مظهر تمام چيزهاي چندش آور بود ،آن هم به سه دليل ؛ اول آنكه كچل بود، دوم اينكه سيگار مي كشيد و سوم - كه از همه تهوع آور بود- اينكه در آن سن و سال، زن داشت. !... چند سالي گذشت يك روز كه با همسرم از خيابان مي گذشتيم ،آن پسر قوي هيكل ته كلاس را ديدم در حاليكه خودم زن داشتم ،سيگار مي كشيدم و كچل شده بودم

...


هر كس آنچنان مي ميرد كه زندگي مي كند

...

.

.

.

.

.

.

 


 

زندگي چيست ؟

زندگي چيست ؟اگر خنده است چرا گريه ميكنيم ؟ اگر گريه است چرا خنده ميكنيم ؟ اگر مر گ است چرا زندگي مي كنيم ؟ اگر زندگي است چرا مي ميريم ؟ اگه عشق است چرا به آن نمي رسيم  اگه عشق نيست چرا عاشقيم ؟

حق و باطل
اگر در صحنه حق و باطل نيستي، اگر شاهد عصر خودت و شهيد حق بر باطل نيستي، هر جا كه ميخواهي باش. چه به شراب نشسته و چه به نماز ايستاده. هر دو يكيست

قضاوت
اي خداي بزرگ به من كمك كن تا وقتي مي خواهم درباره ي راه رفتن كسي قضاوت كنم, كمي با كفش هاي او راه بروم

انسانيت
انسان بيش از زندگي است ؛ آنجا كه هستي پايان مي يابد،او ادامه مي يابد

بگذار تا شيطنت عشق...
خدايا اضطراب هاي بزرگ غم هاي ارجمند و حيرت هاي عظيم بر روح ام عطا كن و لذت ها را به بندگان حقيرت ببخش و دردهاي عزيز بر جانم ريز

سلام
در شگفتم كه سلام آغاز هر ديداريست ، ولي در نماز پايان است . شايد اين بدين معناست كه پايان نماز ، آغاز ديدار است

هست و نيست
در بي كرانه زندگي دو چيز افسونم كرد: آبي اسمان كه مي ببينم و مي دانم نيست و خدايي كه نمي بينم و مي دانم هست

تهمت و دروغ
تهمت و دروغ را دشمن سفارش ميدهد و منافق ميسازد و عوام فريب پخش ميكند وعامي انرا ميپذيرد

چگونه زيستن
خـدايا تـو چگونه زيـسـتـن را به مـن بـياموز مـن خـود چگونه مُـردن را خـواهـم آموخـت

شهرت
خدايا شهرت مني را كه ميخواهم باشم قرباني مني را كه: ميخواهند باشم نكند

اصلاح فكر
زماني مصاحبه گري از معلم صداقت و صميميت دكتر علي شريعتي پرسيد:
به نظر شما چه لباسي را به زن امروز بپوشانيم ؟
دكتر علي شريعتي در جواب گفتند : نميخواهند لباسي بدوزيد و بر تن زن امروز نمائيد . فكر زن را اصلاح كنيد او خود تصميم ميگيرد كه چه لباسي برازنده اوست

آدمي
عده اي مثل قرص جوشانند؛ در ليوان آب كه بياندازيشان طوري غليان كرده و كف مي كنند كه سر مي روند اما كافي است كمي صبر كني بعد مي بيني كه از نصف ليوان هم كمترند

شناخت
حتي خداوند نيز دوست دارد كه بشناسندش نمي خواهد مجهول بماند مجهول ماندن است كه احساس تنهايي را پديد مي آورد و دردبيگانگي و غربت را. مجهول ماندن رنج بزرگ روح آدمي است

انسان
انسان عبارت است از يك ترديد. يك نوسان دائمي. هر كسي يك سراسيمگي بلاتكليف است

مثنوي
احساس مي كنم در اين مثنوي بزرگ طبيعت مصرع هايي ناتماميم . بودنمان انتظار يك بيت شدن

خدا
خداوندا من با تما م كوچكيم يك چيز از تو بيشتر دارم و آن هم خداي است كه من دارم و تو نداري

انديشه
اگر قادر نيستي خود را بالا ببري همانند سيب باش تا با افتادنت انديشه اي را بالا ببري

پشتكار
براي شناكردن به سمت مخالف رودخانه قدرت و جرات لازم است وگرنه هر ماهي مرده اي هم ميتواند از طرف جريان آب حركت كند

چهره دل
هر كس بد ما به خلق گويد ما چهره دل نمي خراشيم ما خوبي او به خلق گوييم تا هردو دروغ گفته باشيم

عقل
خدايا هر كه را عقل دادي ، چه ندادي؟ و هر كه را عقل ندادي ، چه دادي؟؟؟

دنيا رو نگه داريد
مي خواستم زندگي كنم ، راهم را بستند
ستايش كردم ، گفتند خرافات است
عاشق شدم ، گفتند دروغ است
گريستم ، گفتند بهانه است
خنديدم ، گفتند ديوانه است
دنيا را نگه داريد ، مي خواهم پياده شوم !


زنده بودن
زنده بودن را به بيداري بگذرانيم كه سالها به اجبار خواهيم خفت

حسين
در عجبم از مردمي كه خود زير شلاق ظلم و ستم زندگي مي كنند و بر حسيني مي گريند كه آزادانه زيست و آزادانه مرد

حقيقت
انسان مجبور نيست حقايق را بگويد ولي مجبور است چيزي را كه مي گويد حقيقت داشته باشد

معناي زندگي
زندگي چيست ؟ نان . آزادي . فرهنگ . ايمان و دوست داشتن

خوشبختي
براي خوش بخت بودن به هيچ چيز نياز نيست جز به نفهميدن

زندگي چيست؟؟

 

 

 دنيا را بد ساخته اند
كسي را كه دوست داري، تو را دوست نمي دارد. كسي كه تو را دوست دارد ،تو دوستش نمي داري اما كسي كه تو دوستش داري و او هم تو را دوست دارد به رسم و آئين هرگز به هم نمي رسند و اين رنج است
و اين تمام زندگيست
و
زندگي يعني اين...

اي...
اي زينب: نگو در كربلا بر تو چه گذشت! بگو ما چه كنيم؟

خدايا
خدايــــــــــا سرنوشت مرا خير بنويس
تقديري مبارك
تا هرچه را كه تو دير مي خواي زود نخواهم
وهرچه را كه تو زود مي خواي دير نخوام

دوست داشتن
كسي را كه دوستش مي داريد شما را دوست نمي دارد...كسي كه شما را دوست مي دارد شما او را دوست نمي داريد...كسي كه شما دوستش مي داريد و او نيز شما را دوست مي دارد , به رسم و آئين روزگار هرگز به هم نمي رسند و اين رنج است

مذهب
مذهب شوخي سنگيني بود كه محيط با من كرد و من سال ها مذهبي بودم بدون آنكه خدايي داشته باشم

دوست داشتن
دوست داشتن خيلي بهتر از عشق است. من هيچ گاه دوست داشتن خود را تا بالا ترين قله هاي عشق پايين نمي اورم

ارزش
ارزش انسان به اندازه حرف هايي هست كه براي نگفتن دارد

انسان...
انسان نقطه اي است بين دو بي نهايت . بي نهايت لجن و بي نهايت فرشته .بنگر به طرف كدام يك مي روي

عشق
دكتر شريعتي:من هيچ گاه دوست داشتن خود را تا بالاترين قله هاي عشق پايين نمي آورم...

گناه
بيا گناه كنيم جايي كه خدا نباشد...

انسانيت
انسان به اندازه اي كه برخوردارتر است انسان نيست بلكه انسان به اندازه اي كه خود را نيازمند تر حس مي كند انسان است

حسرت مرگ
خدايا! به من زيستني عطا كن كه در لحظه مرگ بر بي ثمري لحظه اي كه براي زيستن گذشته است حسرت نخورم و مردني عطا كن كه بر بيهودگي اش سوگوار نباشم

خوشبختي
لحظه ها را گذرانديم كه به خوشبختي برسيم؛ غافل از آنكه لحظه ها همان خوشبختي بودند

تنهايي
حتي اگر تنهاترِين تنهايان باشم باز هم خدا با من است.او جبران تمام نداشتن هاي من است...

شرافت
شرافت مرد هم چون بكارت يك دختر است اگر يكبار لكه دار شد ديگر جبران پذير نيست

كمال
انسان به اندازه اي كه به مرحله انسان بودن نزديك مي شود ،احساس تنهايي بيشتري مي كند

عشق  

 

 عشق مثل قايقي هست كه در اعماق دريا غرق ميشود ولي دوست داشتن
مثل قايقي هست كه رو اين دريا آرام به حركت ادامه ميدهد پس دوست داشته باشيم نه عاشق شويم

هنر
هنر تجلي غريزه آفريدگاري انسان است در برابر هستي كه تجلي آفريدگاري خداست

روح
چقدر روح محتاج فرصتهاست كه در ان هيچكس نباشد

نيايش
پروردگارا به مندايا به من توفيق تلاش در شكست صبر در نوميدي عظمت بي نام دين بي دنيا تو فيق عشق بي هوس،تنهايي در انبوه جمعيت و دوست داشتن بي آنكه دوست بداند عنايت فرما

...

.

.

.

.

.

.

دو بيگانه هم درد از خويش بي درد يا نا هم درد با هم خويشاوندترند

 

 

 

انسان نقطه اي است ميان دو بي نهايت: بي نهايت لجن بي نهايت فرشته

 

 

 

آن گاه كه تقدير واقع نگرديد از تدبير نيز كاري ساخته نيست

 

 

 

مذهب اگر پيش از مرگ به كار نيايد پس از مرگ به هيچ كار نخواهد آمد

 

 

 

جامعه دو طبقه دارد: ۱:طبقه اي كه مي خورد و كار نمي كند ۲:طبقه اي كه كار مي كند و نمي خورد

 

 

 

چقدر نشنيدن ها و نشناختن ها و نفهميدن ها كه به اين مردم آسايش و خوشبختي بخشيده است

 

 

 

تمام بدبختي هاي آدم مال اين دو كلمه است يكي داشتن و يكي خواستن

 

 

 

چقدر ندانستن ها و نفهميدن ها كه از دانستن ها و فهميدن ها بهتر است



كيست كه تنها آروزي هميشگي اش در اين جهان اين باشد كه تنها چيزي را كه از اين جهان آرزو مي كند از دست بدهد؟

 

 

 

با همه چيز درآميز و با هيچ چيز آميخته مشو در انزوا پاك ماندن نه سخت است و نه با ارزش

 

 

 

وقتي در صحنه حق و باطل نيستي وقتي كه شاهد عصر خودت و شهيد حق و باطل جامعه ات نيستي هركجا كه خواهي باش چه در نماز ايستاده باشي چه به شراب نشسته باشي هر دو يكي است

 

 

 

حوادث انسان هاي بزرگ را متعالي و آدم هاي كوچك را متلاشي مي كند

 

 

 

اين سه راهي است كه در پيش پاي هر انساني گشوده است: پليدي، پاكي، پوچي

 

 

 

شرف مرد هم چون بكارت يك دختر است اگر يك بار لكه دار شد ديگر هرگز جبران پذير نيست

 

 

 

چقدر دوست دارم اين سخن مسيح را ( از راه هايي مرويد كه روندگان آن بسيارند از راه هايي برويد كه روندگان آن كم اند)

 

 

 

آدم بالاخره مي ميره حالا من به اسهال خوني بميرم بهتره يا به خاطر حرفم؟

 


آن جا كه عشق فرمان مي دهند محال سر تسليم فرو مي آرد

 

 

 

چاپلوسي يونجه لطيفي است براي درازگوشان دمبه دار خوشحال

 

 

 

گريستن خوب نيست مگر بشود جوري گريست كه چشم ها نفهمند

 

 

 

پروانه ي شمع اگر هم چون مرغ خانگي نه بر گرد شمع كه در پي خروس مي رفت زندگي در زير پايش رام مي گشت و آسمان بر بالاي سرش به كام

 

 

 

من از دو كار نفرت دارم : يكي درد دل كردن كه كار شبه مردهاست و يكي هم از خود دفاع كردن براي تبرئه خود جوش زدن كه كار مستضعفين است. شجاع به همدرد نيازمند نيست از ناله شرم دارد

 

 

 

براي خوشبخت بودن به هيچ چيز نياز نيست جز به نفهميدن و ياس انسان امروزه ياسي است ناشي از آگاهي اش به خويش و خوش بيني انسان در تاريخ زاييده ي جهلش نسبت به خويش است

 

 

 

زني كه زيبايي انديشه پيدا كرده باشد زيبايي بدنش را نشان نمي دهد

 

 

 

دو پديده را مردم يا عوام نمي توانند از هم سوا كنند يكي شور مذهبي است يكي شعور مذهبي،كه اين دو ربطي به هم ندارند آن كسي كه شور مذهبي دارد خيال مي كند كه شعور مذهبي هم دارد

 

 

 

هركس – نه تنها – به ميزان معلوماتي كه دارد عالم نيست بكله به ميزان مجهولاتي كه در عالم احساس مي كند عالم است

 

 

 

انسان به ميزان برخورداري هايي كه در زندگي دارد انسان نيست بلكه به اندازه نيازهايي كه در خود احساس مي كند انسان است

 

 

 

براي اين كه قومي خوب سواري بدهد بايد احساس انسان بودن از او گرفته شود


چقدر اين قفس برايم تنگ است. من تاب تنگنا ندارم !

...

.

.

.

.

.

.



صفحه قبل 1 صفحه بعد

گسیختن